هنوز پس از چهارده قرن، صدایت را می شنوم
صدای روشنت را، از پس دیوارهای قرون
صدای ضجه بتها را، که می شکستی شان
و صدای انسانیت را، که با تو نفسی تازه یافته بود و از زیر گورهای جهالت و خروارها خاک تعصب و بی ریشگی به سمت آسمان وحی پلک میگشود و حقیقت انسان را مشاهده مینمود.
صدایت را می شنوم که بر پیکر صخرههای سنگی موهوم و بتهای جاهلی لرزه افکنده.
هنوز نسیم پیامت می وزد که آتش نمرودیان را خاموش ساخت و طرحی از گلستان حقیقت انداخت.
از حرا پایین بیا و «قولوا لااله الاالله تفلحوا» را دوباره فریادکن؛
تا زمین زیر گام هایت دوباره جان گیرد، تا این بار، عصر منجمد آهن و ابر رایانه و موشک، در برابر خورشید نگاه تو ذوب شود؛ تا لات و عزیهای نوپدید، جاودانگی پیام تو را باور کنند و در خود فرو ریزند.
صدایت را هنوز می شنوم؛
دوباره بیا و از شکستن بگو و از ساختن
از عطر بال جبرئیل بگو و از وحی
از پرواز بگو و از رسیدن
از عشق بگو و از لاهوت
از ملکوت
زمان در انتظار انقلابی بزرگ است و به دنبال آن انقلابی بزرگ،
که پس از چهارده قرن غفلت و دلواپسی، لابه لای همه هیاهوهای مدرن
از تو میگوید، از عشق، از انسان، از خدا
او می آید تا انسانیت، نفسی دوباره یابد و بار دیگر انسان خفته در زیر خروارها جهل و تعصب رها شود از خود
هنوز از پس دیوار قرون، صدایت را می شنوم
و صدای او را که صدای توست؛ که سرشار از عطر خوش وحی است؛ که مژده آمدنش را خود دادهای
او که پیام آشنای حرا را، دوباره در جان مان جلا میبخشد
اینک در سایه سار نامت ایستادهایم و بعثت را دوباره فریاد میکشیم
و از دوردست، چشم به راه غبار سواری هستیم که میآید
از حرای غیبت، و پرچم سبز توحید بر دوش
او میآید و زمین زیر گام هایش جانی دوباره می گیرد...
به نقل از پایگاه خبری جوان
http://www.javanonline.ir/Nsite/FullStory/?id=355156
نویسنده پناه قرآن در پنج شنبه 90/4/9 |
نظر